11/30/2003

می خوام يک سورپريز بهتون بدم، اما چون معمولا بعد از انجام کارهام و نظرات شما می فهمم که احمقانه بوده اين بار تصميم گرفتم اول نظرات رو بشنوم بعد کارم رو انجام بدم. چه کاری؟ می خوام ديگه اينجا ننويسم، يک جای ديگه آزادانه و فقط برای دل خودم و چندتا خواننده که هيچوقت نخواهم ديدشون، بنويسم. اگر کسی اونجا رو پيدا کرد که ناز شستش! وگرنه هم تو، هم من، می دونيم که چيز زيادی رو از دست نداده.


خواهرم با دوستش توی اتاق مشغول صحبتن و صداشون رو می شنوم، غيژ غيژِ يکی از اين موکنها هم مياد، چی به ش می گن؟هيپی ليدی؟! هيوی ليدی؟ به هرحال، خواهرم از يکی از دانشجوهای پسر کلاسشون تعريف می کنه و از اين ميگه که چه طور جواب استادشون رو داده، تعريف کردن ماجرا که تموم ميشه، می رسن به اينکه پسره سر و وضعش چه طوريه، مشهديه؟ لهجش چه طوره؟ اِ، با اتوبوس ديديش؟... شانس ميارم که موقع خندين می تونم جلوی خودمو بگيرم و با صدای بلند نخندم و گرنه خيلی تابلو می شد،... چه قدر اين دخترا طفلکی هستند، چه چيزهايي بحثهای روزانه شون رو تشکيل می ده، و بدتر از همه اينکه همينها اميد خيلی از پسرا هستن.. مثل اينکه دوباره دارم فقط روی سطح آدما قضاوت می کنم..