11/01/2003


دلم سکوت می خواد، آرامش... مرخصی... هروقت توی بلاگ نويسی زياده روی می کنم اين احساس به م دست می ده، دلم می خواد يه مدتی برای خودم باشم نه برای همه، و اگه نباشم نتيجه ش اين می شه که داغ می کنم و تصميم می گيرم ديگه ننويسم، اما من گوشی دستم اومده، دو سه روزی به من مرخصی بدين بازم می نويسم.
... فعلا اين قطعات از «سنت اگزوپری » رو داشته باشيد، معرکه است:

دريا
خودش را با موج تعريف می کند
جنگل
خودش را با درخت
آسمان
خودش را با ستاره ها
و من
خودم را با تو تعريف می کنم.

* * *
در صبحی زيبا
ديدگانم را به سوی نور گشودم
و وحشت کردم
وقتی مردم تيره را پيش روی خود ديدم....

* * *
«آيا نمی خواهی مرا اهلی کنی؟»
او روزنامه اش را خواند،
غذا را سفارش داد
آن را با نوشابه اش خورد
سپس بلند شد
و بی آن که چيزی بگويد،
رفت ...
و من هنوز
صدای خودم را می شنيدم:
«آيا نمی خواهی مرا اهلی کنی؟»