11/17/2003

غرق شدن در باتلا ق روابط، اين اسمی بود که روی مشکلا ت تو گذاشته بودم، يادته؟ و قرار بود خودتو از باتلاق بکشی بيرون، اما به جاش من رو هم آلوده کردی، دستت درد نکنه. می خواستم کمکت کنم، اما يادم رفته بود که « انسان ناتوان آفريده شده است»(نساء-28). بارها خواسته بودم به اين رابطه ی دوستی که نفعش برای من خورد شدن اعصاب و برای تو حل کردن مشکلاتت بود خاتمه بدم، اما هربار گفتم شايد يه چيزی تغيير کنه که نکرد، در حاليکه اين هفته دوتا ميان ترم سنگين دارم نشستم برات وبلاگ درست کردم که حرفتو بزنی، اما چيزايی که گفتی همه حرفای قديم بود، از همه ی اينا بدتر اين که تو وبلاگ رو هم به گند کشيدی، ظرفيتشو نداشتی، من به وبلاگ به عنوان چيزی که باعث دوستی ميشه نگاه می کنم اما تو به عنوان چيزی که توش می تونی عقده ها و کمبودهاتو فرياد بزنی نگاه می کنی، اون بچه هايي از دانشکده که تو با وبلاگ نويسی دشمن خودت کردی، من با نوشتن، دوست خودم کردم و تو همچنان بر اين عقيده ای که همه می خوان از پشت به ت خنجر بزنن... واقعا برات متاسفم. تو ديگه برام تموم شدی ممد.

ببخشيد که يکی دو روزه اينجا خيلی شخصی شده، اما گريزی نيست احوالات من همينه، به همين خاطر برای اين نوشته کامنت هم نمی ذارم.