
يک تشکر ويژه هم می کنم از اونی که کتابو در اختيارم گذاشت، واقعا ممنون.
خسته ام، چرا نباشم وقتی که بيشتر از چهارصدتا کتابو ليست برداری کردم، کتابهای کتابخونه فرهنگی رو می گم. با دستهای کثيف، از گرد و خاکِ کتابها و درحاليکه از خط بد خودم هم ناراضی هستم. در حاليکه انتظار يک جمع چند نفره و کارگروهی رو داشتم که به يک جمع دونفره با حضور تقريبا غير سنکرون منتهی شد. به شعار های ديروزم اينو اضافه می کنم:« کار گروهی يکی از بهترين روشهای استخراج ويژگی از آدمهاست»(اينبار ترجمه شو گفتم!) پس چاره ای نمی مونه جز افسردگی. طبق معمول. اين وقتا ست که صادق هدايت می تونه افسردگی آدم رو لذت بخشتر بکنه:
«هر اتفاقی بيفتد يا نيفتد، در زندگی احمقانه ی ما تغييری پيدا نمی شود. ما هم به طور احمقانه آن را می گذرانيم، چون کار ديگری از دستمان بر نمی آيد... فقط دقيقه ها را سرانگشتان می شماريم تا.. با کابوس شب در آغوش بشويم. آدم هی چين و چروک جسمی و معنوی می خورد و هی توی لجن پايين تر می رود... زندگی به همان حماقت سابق ادامه دارد... چهار ستون بدن را به کثيف ترين طرزی می چرانيم و ... مسخره بازی ادامه دارد» -- مجله فيلم ص12