1/31/2003





بلاگرها همه افسرده اند.
آيدا صحبت از عدم راحت بودن و رفتن می کنه ، کرگدن فکر می کنه که توی باتلاق افتاده و تمام نوشته هاشو پاک می کنه و سايه هم که زندگی شو به چاه و چاله تشبيه می کنه ...
می خواين بدونين وضع من چطوره ؟!
ميدونم برای کسی اهميت نداره ...هه ... اصلا چه لزومی داره که اهميت داشته باشه مگه خودم با اين جمله ی مالرو بلاگ نويسی رو شروع نکردم:
«آنچه که تنها برای من مهم است، چه اهميت دارد؟.»
يک آدم ضعيف مثل من ومثل همه ی آدما چند بار بايد برای يک کاری تصميم بگيره تا اون کار رو اجرا کنه؟ هان ؟ چندبار؟؟..
خدايا چرا به يک چنين آدم ضعيفی چنين قوه ی تخيلی دادی ؟ چرا می خوای اينقدر عذابش بدی ؟ در مقابل اين خيال پردازی ها کی حاضره ضمانت اجرايی بده.




1/30/2003

امان از دست اين دفعه ي اولها!
اگه يك روز نفست بهت گفت :
تو دفعه ي اوله كه اين گناهو مي كني ، تا حالا سر كلاس اين استاد غيبت نكردي ، تو كه قرار نيست هميشه پسر خوبي باشي بچه ننه باشي ،يك بار كه به كسي بر نمي خوره ، گناهو تجربه كن تا ارزش گناه نكردن رو بفهمي ...
همون اول يه تيپا به ماتحتش بزنين به ش بگين بره گمشه!


1/29/2003

در مدت قرنطينه ي امتحانات يك سري مطلب به ذهنم مي رسيد كه يادداشت مي كردم ، مطالبي كه به همديگه ربطي ندارن :

• نامه از زير در يك استاد: عذر مي خوام استاد شما نبوديد ما اومديم . براي اين تحقيق ناقابل يك هفت ،هشت نمرهاي در نظر بگيرين !
• اين چه وضعشه ! كسي كه نمره براش اهميت نداره اما خوب كار كرده از درس لذت برده نمره ي پائين ميگيره ولي كسي كه كه فقط دنبال نمره است و خرخوني مي كنه نمرش خوب ميشه ؟!
• خدارو شكر هر يك ربع يه بار DC ميشم وگرنه فشار دادن اين دكمه ي Disconnect واقعا كار سختيه.
• امروز باز هم ناهار كوفته قلقلي داشتيم . بامزي و شرمان روحتان شاد!
• داشتم ماشين مي خوندم " ممل " اومد پشت پنجره ،نتونستم جلوي خودمو بگيرم و پنجره رو براش باز نكنم .
• ببخشيد كامپيوتر عزيز يادم رفت History رو پاك كنم براي همين مجبورم دوباره روشنت كنم .
• من فكر مي كنم پس هستم من كف مي كنم پس هستم
من كفر مي گويم پس هستم من فكم افتاد پس هستم






1/28/2003

معارف I ، ده شدم !

1/27/2003

بين همه ي عکسهاي روی ديواراتاقم ، عکس کسايی که هرکدوم يه زمانی مراد من بودن : آندره مالرو ،آلن دلون ،کريس دی برگ ،کلينت ايستوود ،... تنها تويی که جلوه می کنی ، فقط به تو نگاه می کنم . تويي كه منو ياد اون ميندازی ، يه زمانی اينگريد صداش می کردم .هي... ولی حالا مثل اينکه دارم فراموشش می کنم
و اما در مورد اين « تو» ، در ابتدا واقعی بود ، وجود خارجی داشت ، اما بعد که بيشتر با ش آشنا شدم ترجيح دادم يک « تو» ی خيالی باشه . يکی مثل همين اينگريد . يک « تو» ی مجازی يک « ماريا» ی توی رمانها .
شما می دونين روانشناسا به اين ايده آليسم روانی چی ميگن؟ به اين که يک دلخواه توی ذهنت داری يک پيش فرض ِ پيش ساخته ؟! شايد يک دليلش سرخوردگی از عالم واقع باشه . که البته طبيعيه و شايد هم غرور که البته خطرناکه !








من در روزی به دنيا آمدم که جهان روشن شد!
بيست و يک سال پيش در چنين روزی ، در يک صبح سرد زمستانی ِ سال شصت ، زمانی که تنها يک سال و اندی از آغاز جنگ و حدود چهار سال از انقلاب گذشته بود حامد شکم مادرشو به عنوان فرزند دوم خانواده ترک کرد . او بسيار ناراحت و گريان ِ از دست دادن محل امن نه ماهه اش بود تازه زمانی که ماما ی بخش اونو سروته گرفت و چند تا ضربه به تخت پشتش زد به خودش اومد و فهميد پا به جايی گذاشته که . . . که اسمش بيمارستانه !
صد و بيست و سه سال پيش روز در چنين روزی توماس ادیسون نور رو ديد ! با اختراع لامپ ، اديسون اولين پايه های الکترونيک رو برافراشت .
هچنين در چنين روزی بود که پنجاه و نه سال پيش محاصره ی نهصد روزه ی لنينگراد شکسته شد .

نتيجه گيری: امروز يک روز خوب و خاطره انگيز برای به دنيا اومدنه !





1/26/2003

بايد آرومش مي كردم . بايد بهش مي گفتم كه نمره اصلا ارزششو نداره ، بايد مي بردمش تريا و باهش صحبت مي كردم ، بايد بهش مي گفتم كه نبايد به خودش وعده ي بيست مي داد . اه لعنت به من ... اينها همه رو بايد يهش مي گفتم .



1/25/2003

وبلاگ زدگی ،
توی آشم که کشک ريختم و بهمش زدم ديدم که اِ چقدر رنگ وبلاگم شده ! سبز پسته ای.

هورررررررررررررا امتحانا تموم شد !
حال يه چرت می چسبه :






1/23/2003





خيلی با خودم کلنجار رفتم تا يک اشتراک 5 ساعتی بخرم . ولی ناچارم تا روز شنبه ساعت 11 به چيزی جز ماشين القايی آسنکرون فکرنکنم . و از 11 به بعد . . .
فقط وبلاگ و ور رفتن باtemplate ،
هرچی به ذهنت مياد سريع ياداشت کنی
….
وای من که باز دوباره شروع کردم به نوشتن . آقا با اجازه. ماشين 2 منتظره!



1/21/2003

امروز،
آفتاب دراومد. خانم افشار سر آدم برفی پسراش رو کند (ديشب تا ساعت12مشغول ساختنش بودن) ، امتحان مخابرات رو خراب کردم ، آمار وبلاگم خيلی پايينه . معماری کامپيوتر درس قشنگيه . ته دیگ نون لواش خيلی خوشمزه است .



1/20/2003




آخ جون بالاخره برف اومد ، اونم چه برفی!
وقتی برف مياد :همه جا مهتابی روشن می کنن رو دیوارا روی زمين همه جا فلوروسنت ! همه جا روشنايی !
وقتی برف مياد : باباهه اينقدر هيجان زده می شه که ساعت 6 صبح ميزنه بيرون به هوای شير خريدن!
مامانه حسابی خوشحال می شه چون نواحی هفتگانه ی مشهد درتمامی مقاطع تعطيل می شه !
پسره می گه گور بابای مخابرات و ميره برفارو پارو کنه !
...
خلاصه اينکه وقتی برف مياد .اونم چه برفی! ، نمی شه از کنار پنجره دل کند.



1/18/2003

ببخشيد بچه م روي گازه بايد برم برش دارم آخه من ته ديگ دوست ندارم .!

(منظور نگارنده از بيان جمله ي فوق اين است كه فردا امتحان مخابرات ، دو روز بعد تر امتحان معماري كامپيوتر و از همه مهمتر : فرداي دو روز بعد امتحان معارف 1 دارد پس اجازه ي مرخصي مي خواهد . با اجازه!)



1/17/2003

حرفهای خوب و آرامش بخشی می زد . می گفت سعی نکنين باينری باشين ، به همه ی احساساتتون پاسخ مثبت بدين .
چرا من اين خوابو ديدم ؟ چند تا پروانه هم توی خوابم بود .می خواستم یکی رو از روی زمين بردارم که اين ساعت لعنتی زنگ زد .چی شد که من خواب به اين خوبی ديدم ؟ اين پيرمرد جين پوش توی خواب من کی بود؟ ...


اِمروز باران باريد.


اِمروز باران تند باريد.


من در دبِستان بودم. 


من از دبِستان تند آمدم .




درس
اِ چسبان و اِ غير چسبان کتاب اول اِبتدائي






1/16/2003

امروز وقتی کوفته قلقلی می خوردم ياد بامزی افتادم !!
شما می دونين چرا؟؟
* گذشت زمان دلزدگيها را محو می کند و به شاديها جلوه و عظمت می بخشد و به شکرانه ی توسل به اين نيرنگ است که موفق به تحمل بار گذشته ها می شويم *
مارکز، عشق سالهای وبا
اين جمله رو تست می کنيم :
سعی کنيد یک ناکامی بزرگ از گذشته رو به ياد بياريد .... آها يادم اومد . خوب ، چيه ؟ هرچی توشهری دادم نتونستم گواهی نامه بگيرم خِلی داغون شده بودم از دست باباهه هم که ماشينو بهم نمی داد حسابی دل چرکين بودم .
خوب الآن چه احساسی داری ؟ هيچ !
این جمله درسته . بعدی لطفا .


1/15/2003

زمزمه هاي دروني :
موقع رد شدن از چهار راه ميدون بار : سلام امام رضا جون تولدت مبارك !
سرجلسه ي امتحان : اين امتحان الكترونيك بود يا MOSFET !؟
بعد از امتحان : اين دوتا چقدر با هم صميمي شدن !
توي اتوبوس : ملت چرا اينقدر اخم مي كنند .؟
موقع نگاه كردن به بلاگ خودم : به چه بلاگ قشنگي داري ولي چه طور ميشه از شر تبليغ اون بالا راحت شد؟

بقيه اش هم درونی بمونه بهتره .





1/13/2003

حامد داری زياده روی می کنی .... دوروز مونده به امتحانها و ...



Suzana...


Suzana...

Suzana...


I'm Crazy Love In You...


 








1/12/2003



من ، خودم ، حالم از هرچي نصيحته بهم مي خوره.
اينو پسر عموم در جواب مادرم كه تشويقش كرده بود يكي از پسر عمه هام رو به راه راست هدايت كنه، گفت .
هيچ وقت يادم نميره زماني رو كه اين پسر عمو خيلي جوون بود و به عنوان يك جوان گمراه به خونه ي ما مي آوردنش تا پدرم نصيحتش کنه . ساعتها با سر پائين انداخته مي نشست و به حرفهاي پدرم گوش مي كرد ...




1/10/2003

قلبم به شدت مي زد و دستام يخ زده بود ، كاملا هيجان زده و اسير نفس بودم . به چشماش نگاه كردم و خنده ام گرفت ،در اوج عصبانيت وقتي يك لحظه به اين فكر كردم كه چرا با هم دعوا مي كنيم به اينكه به چه راحتي ميشه توضيح داد و ما نمي فهميم خندم گرفت حالت تهوع بهم دست داد ...



1/09/2003

1. چند تا عکس قشنگ درمورد برف دارم ومدتيه منتظرم که برف بياد و اينارو به همراه يه برفنامه(!!) تقديم کنم ، اما از قرار معلوم ننه سرما يائسه شده ونمی خواد بزاد و شايد هم پيشگيری روی اونم اثر کرده و وازکتومی کرده!!
2. چرا وبلاگ خونها به مطالب طولانی زياد اهميت نمی دن ؟
3. وقتی سکوت می کنی ، به تو ايمان می آورم .
4. چرا همه بعد از امتحان وقتی ازشون می پرسی چه طور بود؟ می گن : می افتيم . !!!
5. خيلی معرکه است وقتی با کلي زحمت يک تحقيق معارف I نوشتي اما هيچ جا رو پيدا نمی کنی که پرينت بگيری.
6. به اين مدل نوشتن می گن : پراکنده گويی !



1/07/2003

همه دارند به تو نگاه مي كنند:
توي سالن دانشكده راه مي روي همه به تو نگاه مي كنند
توي تريا ساندويچ مي خوري كنار لبت سوسي ميشود همه به تو نگاه مي كنند
توي اتوبوس نشستي و در حال چرت زدني همه به تو نگاه مي كنند
توي سالن مطالعه هستي و در حال درس خواندن سرتو مي خاروني همه به تو نگاه مي كنند . ..
...
حامد ! سرتو بيار بالا و به اطراف نگاه كن .
هيچكس به تو نگاه نمي كنه.




1/05/2003



خدايا چه لذتی داره وقتی که از پايان ترم دو تا آزمايشگاه راحت شدی و ميری دستشويی که صورتتو بشوری يکی از دوستاتو می بینی که بهت می گه : من هر روز وبلاگتو می خونم !



1/04/2003


به ياد احساسات گرايي ترم 4 :
اين قطعه ي ساده به نام BALCK EYES و با توضيح Russian Gipsy Song رو من ترم 4 ( بهار 81 ) ياد گرفتم و خيلي با احساس مي زدم ، هم به خاطر اسم قطعه و هم ملودي زيباش .با Anvil Studio اجراش كردم و به ياد اون دوران ثبتش مي كنم، هر چند كه به دليل عدم آشناييم به اين نرم افزار خوب در نيومده اما يك خاطره است :


1/02/2003

باد از هر جهتی که بوزد ، هوا هر چند درجه که زير صفر باشد ، اتوبوس هر چقدر شلوغ باشد و تو هر حالی که داشته باشی . . . باز هم شنبه صبح ساعت 8 بايد امتحان معارف I بدهی!


1/01/2003

ساعت 8:00 صبح ، حامد سر جلسه ي كوئيز الكترونيك II :
عجب غلطي كردم جزوه ي درسي استاد رو نخوندم
عجب غلطي كردم كتاب سدرا رو خوندم
عجب غلطي كردم جزوه ي درسي استاد رو نخوندم
عجب غلطي كردم كتاب سدرا رو خوندم
عجب غلطي كردم جزوه ي درسي استاد رو نخوندم
عجب غلطي كردم كتاب سدرا رو خوندم
عجب غلطي كردم جزوه ي درسي استاد رو نخوندم
عجب غلطي كردم كتاب سدرا رو خوندم
عجب غلطي كردم جزوه ي درسي استاد رو نخوندم
عجب غلطي كردم كتاب سدرا رو خوندم
...
ساعت 8:30 صبح ، خوب دانشجويان عزيز اسامي تون رو بنويسين وبرگه هاتون رو تحويل بدين !