12/11/2003

امروز فيلم SE7EN رو دوباره ديدم، آخرين باري که ديده بودمش دو سه سال پيش بود و اينبار باز هم چسبيد و کلي لذت بردم.

امروز اولين برف زمستوني هم اومد، مي خواستم بگم اولين برف سال که يادم اومد بيست نه فروردين هم مشهد برف اومده بود، ليکن برف غافلگير کننده اي بود. قديما هميشه منتظر برف بوديم که بياد و مدرسه ها تعطيل بشه اما حالا که خبري از تعطيل شدن نيست ما هم منتظرش نيستيم و غافلگير ميشيم در حالي که اون موقع ها خيلي دلمون مي خواست غافلگير بشيم.

امروز شيفت بعد از ظهر مدارس ابتدايي رو تعطيل کردند و مامانه کلي حال کرد. به ش مي گم بافتني تو بده منم ببافم ميگه تو خراب مي بافي شل و سفت ميشه، رک ميگه اما راست مي گه بنده خدا، من از قلاب بافي فقط سه تا رو دوتا مي کني، دوتا رو يکي و بعد سه تا زنجيره ميزني رو ياد دارم. از بافتني دو ميل هم خوشم نمي ياد يکي زير و يکي رو و ساده و کشباف خيل خسته کننده است. در ايام نوجواني با مامانه يک دم دري قلاب بافي چهل تيکه خيلي بي ريخت بافتيم، يادش به خير...

امروز اولين رانندگي ام رو توي برف کردم. حالي داد. با خواهره را افتاده بوديم دنبال يه آدرسي که بلد نبوديم و روي تمام تابلوهاي شهر رو برف گرفته بود، باد مي اومد و به همين خاطر هم برف افقي شده بود و تمام تابلوها تبديل شده بودن به تابلوي سفيد.

امروز بايد تمام کارهايي رو که توي ذهن دارم انجام بدم، کامل کردن گزارشهاي آز-کنترل، کامل کردن تمرين شماره سه شبکه عصبي، کامل کردن مقاله ي پروژه ي درس شبکه عصبي، کامل کردن پروژه ي تحقيق درس مدار مخابراتي، خوندن فصل سه ي فيزيک الکترونيک. و چون قاعدتا همه ي اين کارارو نمي تونم بکنم پس افسرده مي شم و پناه مي برم به کتاب معرکه ي "و نيچه گريه کرد" که يه جاش گفته:
« افسردگي بهايي است که انسان براي شناخت خود مي پردازد. هرچه عميقتر به زندگي بنگري، به همان مقدار هم عميقتر رنج مي کشي. »

امروز من افطار کردم، اما اينجا نه، يه جاي ديگه.