skip to main
|
skip to sidebar
Antimemory
Personal
12/10/2003
من روزه ام، روزه ی سکوت. نبايد حرف بزنم چون ممکنه هم خودم و هم ديگری رو آزار بدم، پس می سپارمش بدست حلال همه مشکلات يعنی زمان.
Comment
Newer Post
Older Post
Home
Blog Archive
►
2004
(31)
►
March
(3)
►
February
(11)
►
January
(17)
▼
2003
(244)
▼
December
(18)
چند روزه کم پيدايي؟! دارم تمرين مي کنم. تمرين چي؟ ...
هذيانهاي يک ذهن متورم! « هيچ چيز قطعي و مطلقي در ا...
مي خواستم از فيلم قشنگ "از کنار هم مي گذريم" که دي...
خدا کجاست؟ خدا را در سرخیِ غروب، در نارنجی طلوع د...
کلاس اول يا دوم راهنمايي هستی، هنوز بچه ای، توی هم...
تمام چيزي که تا حالا به زندگي من معني مي داده تصور...
يک بار براي هميشه بايد اين مساله رو براي خودم روشن...
امروز سر جلسه ی امتحان فيزيک الکترونيک زمانی که دا...
خواهره اومد، بعضي ها گريه کردن و بعضيها خنديدن، به...
« خداحافظ 18/8/81» اين چيزيه که روي آيينه ي اتاق ا...
امروز سرد بود. سرگرم خوندن کتاب بودم، دراز کشيده ب...
امروز فيلم SE7EN رو دوباره ديدم، آخرين باري که ديد...
من روزه ام، روزه ی سکوت. نبايد حرف بزنم چون ممکنه ...
امروز درختهای چنار سخاوتمند شده بودند. امروز رفتگر...
ميگما، چقدر بدبخته پسر کم روئی که عاشق زيبايي ها ...
تولد کيه؟ خوب معلومه تولدAntimemory ديگه! يک ساله...
يک زماني اين مساله که زمان مي گذره و من و روزگارم ...
Sometimes in life you feel the fight is over ، هم ...
►
November
(19)
►
October
(21)
►
September
(15)
►
August
(5)
►
July
(12)
►
June
(14)
►
May
(22)
►
April
(34)
►
March
(30)
►
February
(25)
►
January
(29)
►
2002
(15)
►
December
(15)
About Me
One of Many
View my complete profile