دارم تمرين مي کنم.
تمرين چي؟ رياضت؟ ايمان؟ يا سنگدلي؟
تمرين پرش.
پرش از چي؟ موانع؟ زندگي؟ يا نفرت؟
چي همينطور براي خودت مي بافي؟! دو متر و چهل سانتر بايد براي تربيت1 بپرم، ده سانت کم دارم!
« نمي دانم چه کسي مرا بدنيا آورده است، دنيا چيست، خود کيستم، جسمم چيست، احساس کدام است، روحم چيست و اين بخش از وجودم که مي انديشد و اين چيزها را برزبانم جاري مي کند، کدام است... من اين فضاهاي دهشتناک عالم را مي بينم که احاطه ام کرده اند، در گوشه اي از اين عالم پهناور خزيده ام بي آنکه بدانم چرا اينجا قرار گرفته امو نه درجايي ديگر، چرا اين مدت زمان کوتاه براي حيات به من داده شده در اين نقطه است و نه جاي ديگر،... به همان قرار که نمي دانم از کجا آمده ام و و نمي دانم به کجا مي روم، همين قدر مي دان در گريز از اينجا، يا براي هميشه به بن بستي افتاده يا در دستهاي خداوند قهاري اسيرم بی آنکه بدانم در کداميک از اين دو وضع، تا ابد تقسيم خواهم شد. اين است وضع من؛ پر از ضعف و ترديد. پس نتيجه مي گيريم که بايد هر روز از عمر خود را صرف جستجو کنم، بي آنکه بدانم چه بر سرم خواهد آمد، شايد بتوانم تحققي در ترديدهايم بيابم.» -- بلز پاسکال، انديشه ها و رسالات.
ايمان مي خوام به شرط چاقو!!