خواهره اومد، بعضي ها گريه کردن و بعضيها خنديدن، به همين سادگي.
امروز يک قطعه از شعري به نام « در مايه هاي ايراني» از يه شاعر روس خوندم که خيلي تاثير گذار بود، قسمت اولش تعريف غربي عشق رو مي گه و در ادامه صراف که نماينده ي ايراني و سرزمين شرفه جواب معرکه اي به ش مي ده:
امروز به صراف که در ازاي هر روبل پنج ريال مي داد گفتم:
مرا کلام مهر آميز « عشق » به فارسي بياموز، تا به « مريم » زيبا بگويم.
امروز آهسته تر از باد و آرام تر از امواج درياي وان به صراف گفتم:
مرا کلام نوازنده ي « بوسه» بياموز تا به « مريم» زيبا بگويم
و باز هم با شرمي که در دل رهايم نمي کرد، گفتم:
مرا بياموز تا به « مريم» زيبا بگويم « او از آن من است»
صراف در پاسخم کوتاه گفت:
اينجا از عشق سخن نمي گويند
اينجا از عشق تنها آهي نهان در سينه دارند
بوسه را کلام و واژه اي نيست
چنان که بر لبان نوشته آيد
بوسه ها رايحه ي برگ هاي سرخند که روي لب پژمرده مي شوند
عشق را ضمانتي نيست
با عشق سعادت و شور بختي را مي شناسند..