خوشبختانه کتاب خوبی برای خوندن دارم:
«من از رقابت نمی ترسم . قضيه درست برعکسه . متوجه نيستی؟ من از اين می ترسم که بخوام رقابت کنم؛ اين چيزيه که من رو می ترسونه. واسه اينه که دانشکده ی تئاتر رو ول کردم . همين که به طرز وحشتناکی طوری تربيت شده ام که ارزشهای همه رو قبول کنم، و اين که تشويق شدن رو دوست دارم، و دوست دارم مردم با حرارت درباره ام حرف بزنند، دليل نمی شه اين کار درست باشه. ازش خجالت می کشم؛ حالم رو به هم می زنه. حالم از اين که شجاعتش رو ندارم که يه هيچ کس مطلق بشم به هم می خوره. حالم از خودم يا هر کس ديگه ای که بخواد يه جوری جلب توجه کنه به هم می خوره.»
فرانی و زويی ؛جی.دی.سالينجر