طفلکی مامان من، توی برنامه ی درسی ای که برات نوشته بودم، الکترونيک رو اينقدر بدخط نوشته بودم که فکر کردی خط خطيه و فيلتر رو هم فيتيله خونده بودی و تفسير کردی که فيتيله تعطيله و در نتيجه از ساعت ده صبح تا ساعت 6 عصر که من اومدم خونه، منتظرم بودی .
طفلکی مامان من، کل دفترچه ی تلفن رو گشتی و فقط شماره يکی از دوستام رو پيدا کردی که اونم خونه نبود . طفلکی مامان من، هزار و يک فکر ناجور کردی ،ازتصادف تا بيمارستان ، و تنها جوابی که گرفتی اين بود که من شما رو بچه ننه بار آوردم .
طفلکی مامان من ،اين مصيبت رو به گردن اين انداختی که امروز صبح برای گنجشکا نون نريختی و يا اينکه کبوتری رو که روی در زيرزمين برای خودش لونه ميسازه پروندی و يا شايد اينکه چرا به يکی از شاگردات اخم کردی.
طفلکی مامان من...