اين همه فکر توی بيست دقيقه!
يک ترمينال 9 تايی ماده است. يک رديف 5 تايی بالا يک 4 تايی پايين. تا فردا صبح دقيقا 48 ساعت ميشه که on نشدم. تا چند وقت پيش روزی سه، چهار بار وصل می شدم و از بيست ،بيست و پنج بازديد کننده ی بلاگم ، پنج تاش خودم بودم!. به رديف بالا سيمهای قهوه ای و رديف پايين سيمهای طوسی لحيم می کنم.آخ دستم! هويه سوزوندش.يادم باشه برای احسان و عشق کامنت بذارم . هی يادم ميره. چه بوی خوبی داره اين لحيم مذاب ، از کی بود بوشو نشنيده بودم.اين جمله چه قدر معرکه است:« خورشيد باش که اگر به جايی نخواهی بتابی نتوانی.. » . از اين پسره تو مغازه الکتريکی خيلی خوشم اومد، با اينکه سرش حسابی شلوغ بود با خوشرويی و سرعت کار مشتريها رو راه می انداخت.کی گفته ما کارناوال نداريم ؟! جمعه که فستيوال ليوانهای يِک بار مصرف بود، ليوان شير ، چای و حتی شله زرد و امشب هم فستيوال ترقه و فشفشه است.آخ کاری که نبايد می شد، شد:لحيم يک سيم زياد شد و دوتا سيم به هم چسبيدن. اين شهريار مندنی پور هم چه نثر سنگين و با وقاری داره! چقدر از بد قولی بدم مياد. چه قدر از اينکه يه چيزی رو صد بار به يکی بگه تا بالاخره برام انجام بده بدم مياد.سيمها رو جدا می کنم. هر نه تا لحيم شدند. برم ببينم اين مدار جواب ميده!