1/31/2004

اولتيماتوم: اگر تا آخر اين هفته پنج تا مطلب با پنج تا امضاي جديد توي وبلاگ دسته جمعي پابليش شد که هيچي، وگرنه اين وبلاگو تعطيل مي کنم و نتيجه گيري هميشگي رو مي کنم که: ايراني جماعت رو چه به کار گروهي! بره همون کشتي شو بگيره!!!

بعد از يک ماه بلاگ اسکاي راه اندازي شد، دوستاني که توي اين مدت براشون بلاگ اسپات ساختم هيچ نمي خواد احساس عذاب وجدان بکنن يه وقت، با خيال راحت برن سرجاي قبلشون و به نوشتنشون ادامه بدن. ببخشيد، کسي از من اجازه دادن خواسته بود؟

همونطور که يه دفعه تصميم گرفتم ريش بذارم و گذاشتم همونطور هم امروز يه دفعه تصميم گرفتم ريشامو بزنم و زدم. تا الآن هم خوشبختانه هيچ مشکل عدم تعادلي بوجود نيومده و تنها مشکلي که هست اينه که چهره اي که توي آيينه مي بينم نا آشناست. ببخشيد شما؟!

دندون پزشکه مي گفت شاپور بختيار هم جزو انقلابيوني بوده که به اسپانيا رفتن تا با فرانکو مبارزه کنن درحاليکه هيچ لزومي به اين کار نبوده و مردم اسپانيا احتياجي به مداخله ي خارجي نداشتن و خودشون راهشونو پيدا مي کردن. حيف که هردو تا دستش تا آرنج توي دهنم بود وگرنه حسابي دلم مي خواست باهاش بحث کنم. مردک!، تو آندره مالرو، ارنست همينگوي و جرج اورل رو که به اسپانيا رفتن و براي جمهوري مبارزه کردن يادت رفته و فقط بنا به اسم کسي مثل شاپور بختيار مي خواي چنين نتيجه گيريهاي جبر گرايانه اي بکني؟ طرف صبحتش يه دختر بيست يک ساله متولد دي 62 بود، چادري با عينک فوتو کروم و چشمهاي خيلي قشنگ. ديروز هم رفته بودن زشک و يک کوه به ارتفاع دو و نيم کيلومتر رو فتح کرده بودن که اين خانوم تا دو کيلومترشو بيشتر نرفته بود و الان هم تمام تنش بسته. به نظر ميومد خواهر زاده ي آقاي دکتر باشه. دکتره آدم جالبي يود اصلا نفهميدم دليل اين گفتگو ها چي بود، آيا مي خواست مانيفستي چيزي ارائه بده يا نه؟ به هرحال توي صحبتاش يک جور جبرگرايي طبيعي- تجربي داشت، که خيلي جالب بود. مثلا به من مي گفت نمي خواد ناراحت باشي دندونا به مرور زمان خراب مي شه و مي پوسه و اين طبيعيه و اصلا تقصير تو نيست! اگه با دريل و سمباده و ساکشن به دهنم هجوم نبرده بود خيلي دلم مي خواست ازش بپرسم آيا وبلاگ نداره؟ يا نمي خواد داشته باشه؟ حرفهايي مي زد که شديدا ارزش پابليش کردن داشت، دين گرايي مدرن! آقاي دکتر وبلاگ نمي خواي؟