1/10/2004

خطاب به:

يادگار: من هم امروز توي آز کنترل وقتي ديدم پاسخ پله ي سيستم ام اورشوت نداره نزديک بود گريه م بگيره، اما وقتي ياد اين افتادم که تو اين کارو کردي، نتونستم جلوي خنده ي خودموبگيرم!!

فيروزه: اين بلاگ اسکاي درست بشو نيست برو توي همون بلاگ اسپاتي که برات ساختم بنويس، اگه کم و کسري اي هم داره، که مي دونم داره، کامنت و لينک و ...نداره، به م بگو تا درستش کنم، خيلي دلم واسه نوشته هات، هذيونات تنگ شده.

ايشون: جنابعالي که يه دوره اي به خاطر کامنت نداشتن، منو بايکوت کرده بودي، حالا، اينکه کامنتاي خودتو برداشتي حسابي آدمو کفري مي کنه، مثل موقعي که حرفاي خودتو به ت تحويل بدن! چقدر حرص آوره! اگه تو چرت و پرت مي نويسي حداقل مي توني اين اجازه رو به ماهم بدي که توي کامنتا برات چرت و پرت بنويسيم!

دخترخاله ي عزيز: پيوستن شما را به جمع بلاگ اسپاتي ها تبريک عرض نموده، از خدواند منان(کوش؟ کجاست؟) محقق شدن شعار " هر ايراني، يک وبلاگ، يک روزنامه" را خواهانيم!

تا اينجا که همه اش خطاب به نرمتنان شد؟! اي بلاگر دختر باز!! براي فرار از چنين انگي به حميد پناه مي برم:
حميد: اولا کشف تو رو به خودم تبريک مي گم، خيلي از نوشته هات لذت بردم، همه ي آرشيوتو خوندم به جز يکسريش که باز نمي شد، درستش کن، ثانياهروقت آپديت مي کني پينگ يادت نره، ثالثا حتما مي دوني که سرگمي من با قالب وبلاگها ور رفتنه، پس اگه مي خواي کامنت دار بشي و يا غيره، همه رقمه در خدمتيم!

... برنامه ي درسي هفته ي آخر رو با کلي وسواس و حساب کتاب نوشتم، زدم به ديوار و حتما انتظار داريد که بگم بعدش عين خر شروع کردم به خوندن. نه خير. از پشت ميزم پاشدم و اومدم پاي کامپيوتر، وبلاگ خوني و وبلاگ نويسي! برنامه رو مي نويسن که بزنن به ديوار و از حساب کتاب و ظرافت خودشون لذت ببرن نه اينکه اجراش کنن!!!