خرداد شصت و دو، بيست سال پيش، بعد از تحميل يک جنگ غافل گير کننده؛ پيروزی . خرمشهر فتح می شود. عراق عقب می نشيند. حکومت نو پاست و نيروهای نظامی پراکنده . شادی ! صلح! صلح!
اما يه نه ی مسخره! ما بايد غرامت پس بگيريم . کربلا ما داريم می آييم! . تا خود بغداد هم که شده بايد رفت. صدام بايد کيفر ببيند!
شما هم اون زنو توی اتوبوس ديديد؟ چادر سياه ، صورت آفتاب سوخته ،با يک لهجه ی عجيب حرف می زد: پسرم شيمياييه! ديوانه ی زنجيری ! صدتومن به من پول بديد نون بخرم. زنش گذاشته رفته . به نونوايی ده تومن میدم به اندازه يک کف دست به م نون ميده... چهار تا بچه شو گذاشته با بابای ديوونشون برای من و رفته...
به نظر شما چه تفاوتی هست بين گورهای دسته جمعی که الآن در عراق پيدا ميشه و استخوانهايی که هر چند وقت يکبار به عنوان شهيد به ملت غيور ايران تقديم ميشه؟