5/19/2003

زنگ اول : خانوم معلم املا می گه ، کلاس اول. دانش آموز الف ، کثيف رو کصيف می نويسه و نوزده می گيره.
زنگ دوم : دانش آموز الف ، يک دختر کوچولو ، توی خودشه ، ناراحته ، طوری که معلم متوجه ميشه.
زنگ آخر : دختر کوچولو گريه می کنه . دونه های مرواريد غلتان، مياد پايين : « خانوم ، مامانم گفته اگه املاتو بيست نگيری حق نداری بيای خونه! » . خانوم معلم که دلش سوخته دنبال جوهر پاک کن می گرده تا املا رو درست کنه اما پيدا نمی کنه پس دوباره به دخترک املا می گه اما دختربچه که هول شده و هنوز هق هق می کنه بازم اشتباه می کنه تا بالاخره ...
من وبابام با هم ديگه خطاب به مامانم : خوب يک نامه برای مادره می نوشتی که اين برخورد درست نيست!! جوونه ، بچه ی اولشه ولی نبايد که از سال اول بچه رو از بين ببره!
جواب مامانم بسيار کوبنده است : من که هم نبايد بچه ها رو تربيت کنم و هم خونواده ها رو!!