skip to main
|
skip to sidebar
Antimemory
Personal
5/30/2003
دنيا در مقابل او ايستاد و توی صورتش با صدای بلند خطاب به تمام بلند پروازی هايش فرياد زد :
زرشک!
دنيا چيه؟
خودِ من.
Comment
Newer Post
Older Post
Home
Blog Archive
►
2004
(31)
►
March
(3)
►
February
(11)
►
January
(17)
▼
2003
(244)
►
December
(18)
►
November
(19)
►
October
(21)
►
September
(15)
►
August
(5)
►
July
(12)
►
June
(14)
▼
May
(22)
First, feel, then feel, then read, or read then fe...
دنيا در مقابل او ايستاد و توی صورتش با صدای بلند خ...
يادته يه زمانی در مورد رنگها می نوشتم؟ اره؟! پس ...
من هستم، پس فکر می کنم، فکر می کنم، فکر می کنم ......
خرداد شصت و دو، بيست سال پيش، بعد از تحميل يک جن...
خيلی ممنون از(Sh) عزيز، با اينکه ديگه برام کامنت ...
ساعت يازده شبه ، نيم ساعت پيش کتاب «خداحافظ گری کو...
و خواسته ها تا وقتی جذابند که برآورده نشده اند، تا...
يک بازنشستگی ناقص . الآن فقط صبح تا ظهرها می ره سر...
زنگ اول : خانوم معلم املا می گه ، کلاس اول. دانش آ...
صبح که از خونه می ری بيرون دو تا گل ياس از بوته ی ...
«در زمانهاي خيلي قديم وقتي پاي بشرهنوز به زمين نرس...
- راستشو بخوای از وقتی که برای يک هفته بلاگو آپديت...
گابريل گارسيا مارکز -- سرطان دارد و 73 ساله است :...
يک کامنت برای خودم: « ای کاش می شد بعضی نگاهها رو ...
يک بار ديگه به من اينجوری نيگا ه کنی از توی My Pic...
اصلا شباهتی به مادرش نداشت، سياه، کثيف ، بی تربيت...
پسرک نحيفه و معصوم، لبهای سرخ و صورت گردی داره، را...
مامانه اسمش اليزابت بود ، اول از همه هم هون بود ...
دو جلسه فيزيک مدرن، يک جلسه الکترونيک سه، يک جلسه ...
مجبور شدم طی دو روز فوتوشاپ ياد بگيرم اونقدر که اي...
آی که چه قدر دلم برای بلاگم ، برای خودم، تنگ شده ....
►
April
(34)
►
March
(30)
►
February
(25)
►
January
(29)
►
2002
(15)
►
December
(15)
About Me
One of Many
View my complete profile