10/02/2003

گلووومب. زدم به يه ميني بوس. يه ميني بوس پارک! خيلي شاهکاره مگه نه؟ تقصير من چيه؟ اولا سرکوچه پارک کرده راهو گرفته، ثانيا در ميني بوس رو هم باز گذاشته بد از بدتر. اين صحنه رو بايد اسلوموشن تصور کنيد( معمولا موقعي که تصادفي براي کسي رخ مي ده در حين تصادف صحنه آهسته مي شه). بعد از تصور اين صحنه، تصور کنيد که شما سر کوچه در حال تصادفيد و در همون لحظه روبروي شما حدود بيست سي متر جلوتر پدرتون داره در خونه رو باز مي کنه که وارد بشه، نور علي نور! کله ي ظهر داره از سر کار بر ميگرده گه گل پسرش گلووومب! اول با خودش مي گه: نه بابا اين حامد نيست و برمي گرده که درو باز کنه، اما دوباره برمي گرده و به شماره ماشين دقت مي کنه: آره خودشه!
اين تصادف رو اين جانب حدود يک ماه پيش انجام دادم. تا اينجا قسمت ناراحت کننده ي قضيه بود. قسمت جالبش برميگرده به اون آقايي که من زدم به ميني بوسش و ماشين خودم داغون شد. حسن آقا.يک پيرمرد جوون. هنوز چند لحظه از تصادف نگذشته بود که تصميم خودشو گرفت:« شما ماشينو فعلا ببر پارک کن، شب ماشينو دوباره بيار صحنه رو يک جور بچينيم که انگار من مقصرم و شما از پول بيمه من استفاده کن، ماشين من که کاريش نشده.» دليلش هم براي شب اين بود که چون تاريکه، جناب افسر متوجه ي جعلي بودن صحنه نمي شه. شب ماشينو آوردم و با همکاري هم ديگه و جابجاي تمام مستندات من جمله خاکهاي ريخته شده از دو ماشين در يک مکان ديگه. کمي گاز دادن وگرم کردن هردو ماشين. ايجاد خط ترمز. صحنه آماده شد:« به 110 زنگ بزن بگو تصاف کرديم و بگو مقصر خودش قبول داره و چون راه بندون شده اجازه بدين که صحنه رو به هم بزنيم.» اينم يه ظرافت ديگه!. آقا پليسه اومد و قضيه همونطور که بايد پيشرفت. پول بيمه رو گرفتيم. يه صافکار آشنا پيدا کرديم و آخرش يه چيزي هم سود کرديم! زنده باد پيرمرداي جوون!