2/07/2003

My Lady Darbanville ، هر وقت مي خواد آن لاين بشه براي فرار از صداي مودم موسيقي ميذاره . يك ظهر جمعه ، مثل تمام ظهر جمعه ها، ساكت و خمور . "به آسمان نگاه كردم آبي بود . بي حتي يك لكه ابر." حالا نوبت suzana شده . از كنار دستم صداي تيك و تاك ساعت و از كوچه هم صداي ظهر هاي جمعه مياد : تك و توك صداي بچه ها و صداي ماشيني كه گاهي از توي خيابون رد ميشه . صداي بشگن زدن مامان از توي حال مياد .ميگه : پاشو مي خوام آن لاين بشم . مي خوام چت كنم .
و من به آرمينه ، آرسينه ، آرمن و كلاريس فكر مي كنم ، هميشه بعد از اتمام يك كناب خوب اولين چيزي كه به ذهنم مي رسه اينه كه اسم شخصيتها رو يادداشت كنم . آرتوش ، اميل ، گارنيك ، آليس و ... نام كسايي كه چند روزي باهشون زندگي كردم كسايي كه ديشب منو تا ساعت يك بيدار نگه داشتن .
Live Is Life، هنوز وصل نشده .بلند ميشم ميرم آشپزخونه و از توي فريزر يك بستني بر ميدارم .پدرم زمستونها هم عادت بستني خريدن از سرش نمی پره.
به بستني كه حسابي يخ زده گاز مي زنم و به خانم سيمونيان فكر مي كنم . كتابو ورق مي زنم تا قسمت تاثير گذار مربوط به اين بانوي سختگير رو پيدا كنم ، نه ، نميشه يك جمله رو بر گزيد كل اين بخشه كه تاثير گزاره ...
به روي ميزم نگاه مي كنم . يك عكس از آلن دلون كه از مجله فيلم جدا كردم و نمي دونم بزنم به ديوار يا نه ؟ كتاب زندگي من از چخوف كه نيمه كاره رها شده و فردا بايد تحويلش بدم . ليست درساي كارشناسي مهندسي برق كه در كنار نصف بيشترشون تيك هايي به معني پاس شدن خورده . كتاب مسخ كافكا كه يك روزه تمومش كردم اما نقدشو نتونستم بخونم و كتاب كاغذ و تا شماره ي 9 ،سرگرمي قديمي كه هرچه سعي مي كنم به لذت دوران گذشته باهش دست پيدا كنم نمي شه ، ده دقيقه باش ور ميرم و مي اندازمش كنار ... ،برم نقد ايرج كريمي در مورد كتاب "چراغها را من خاموش ميكنم " رو توي شماره هاي قديمي مجله فيلم پيدا كنم .