دو روز پيش کتاب "بهشت خاکستری" رو تموم کردم. از آدم دماغ گنده ای مثل دکتر عطاا... مهاجرانی انتظار چنين کتابی رو نداشتم. از کتابش خوشم اومد. زود و با لذت خوندمش. يه جورايی تو مايه های کتابای جورج اورول بود. اگر اشاراتش در کتاب به جامعه ی ما باشه، که می تونه باشه، پس وای بر ما...
روزهای معلقی است و من ... و من معلقم مثل اين روزها. برای اين روزهای معلق چيزی بهتر از شماره ی ويژه مجله ی فيلم نيست. اين شماره رو به گزيده ی مطالب بيست سال ِ اخير اختصاص دادن. فکرشو بکن عنوان يک نوشته باشه " سيری در تنهايي" ، اسم يه کتاب از هرمان هسه، کناب کوچولو موچولويی که نوشته های کوتاه شعر مانند داره و به درد آخرشب قبل از خواب می خوره، داشتم می گفتم، مقاله هه عنوانش اينه و توش اين جمله های معرکه رو می شه پيدا کرد:
« واقعا روزهای سگی و کثيفی است. اصلا هم خوش نمی گذرد. تف به روت اگر چند سال ديگر طبق معمول و به همان عادت مزخرف هميشگی ات، بنشينی و نوستالژيک بشوی و حسرت اين روزها را بخوری، چون فقط خريت خودت را ثابت می کنی!»
آره، با اينا می شه وقتو گذروند تا مهر و مدرسه (!) برسه.
سه روزه که نماز نخوندم. در واقع سه روزه که عادت هميشگی خم و راست شدن رو انجام ندادم.