کتاب قشنگ و بی ادعايی بود. ساده و روان. يک جور بيانيه گويی و سخنرانی يک طرفه، گفتن حرف دل که نويسنده در قالب شخصيت زن زيبا و معصوم ِ قهرمان کتابش بيان کرده بود. شايد از جهت سادگی بشه اونو يک وبلاگ 500 صفحه ای گفت "سهم من" از " پرينوش صنيعی" رو می گم. همدم چند روز اخير من مخصوصا در مسافرت. اگه مثل من دنبال تاريخ معاصر( همين بيست سی سال اخير) در قالب رمان می گردين پيشنهاد خوبيه. در ضمن دنبال شخصيت پردازی، طرح داستانی پيچيده و مدرن و اين حرفا نباشيد ...
چقدر زيبا بود. زيبا و تاحدودی احمق. احمق و خيلی عاشق. عاشق به اندازه ی تمام دنيا. Addle H. رو می گم. فيلم قلع قمح شده ای که جمعه شب، شبکه چهار نمايش داد. به هرحال همين مقدار هم به خاطر ديدن چهره ای به اين زيبايی، به اين عاشقی، دنيايی بود.
توی اين چند روزی که خونه نبوديم يه موسی کو تقی اومده توی باغچه مون تخم گذاشته، تخمش يه هوا از ذغال اخته بزرگتره، ولی دقيقا به همون شکل.
اِ اِ اِ ... اين بابا و شوهر خاله ی ما کلی ملتو با "آی آی ممد خان .." رقصوندن، حالا نگو اشتباه بوده ودرست " آی آی رشيد خان ... " بوده، بايد برم به رقاصمون که يک پسربچه ی شر، يه مشهدی خالص از بچه های کارخانه قند ِ آبکو بود، بگم رقصاش اشتباه بوده و بره قضاشو بخونه! از کجا پيداش کنم؟