9/19/2003

توی صندليش مچاله شده و داره به اين فکر میکنه که چی بنويسه. هوا کمی سرد شده. توی صندليش مچاله شده و داره به اين فکر میکنه که نفسهای عميق مزه داره و پُره از وعده و وعيد. توی صندليش مچاله شده و داره به اين فکر میکنه که ميشه يک نفس عميق کشيد، خنکای هوارو فرو داد و تصميمای بزرگ برای سال آخر تحصيل گرفت ميشه خيالها پروراند اما ... داره به اين فکر میکنه که چرا اين مخ لعنتيش موقع ِ خيال پروری که ميشه اينقدر قويه، اونقدر اونو بالا می بره که وقتی با واقعيت روبرو ميشه کيلومترها از زمين فاصله گرفته و درنتيجه به شدت به زمين می خوره. داره به اين فکر میکنه که چی داره به اين فکر میکنه که چی داره به اين فکر میکنه که چی داره به اين فکر میکنه که چی داره به اين فکر میکنه که چی داره به اين فکر میکنه که چی داره به اين فکر میکنه که چی ..