4/23/2003
روز بهاری من!
چه کار کنم؟ خندم می گيره وقتی ميبينم دخترا هم با هم دست می دن، مرتيکه ی گاو! من موقع رد شدن از خيابون آفتاب پرست نيستم که هم به چپنگاه کنم هم به راست! همينطور با موتورش مياد تو شکم آدم، بعد هم يه طوری به آدم نگاه می کنه انگار تريلی از روش رد شده!، مخصوصا موقعی زياد خندم ميگيره که دستاشون رو توهم نگه می دارن،آدامس پی کِی خيلی معرکه است سر کلاس الکترنيک کامل بجو ، بعد تو کلاس فيلتر بذار گوشه ی صندليت ، فقط مواظب باش روش نشينی، برای کلاس کنترل کاملا refresh شده و دوباره که بجوی بازم دهنت خنک ميشه، نه بابا کاريم نشد فقط يه کم ساق پای راستم خراش برداشت. اين هشتادو يکی های طفلکی چه جوری به کتابا و جزوه های آدم نيگاه می کنن ، رياضی دو يا معادلات ديفرانسيل رو جلوی خودش پهن کرده بعد چشمش به جزوه ی الکترونيک و ميکروپروسسور منه،يعنی منم سه سال پيش همينجوری به هفتادو شيشی ها نيگا می کردم! گول اين عکسو نخور! يک روز بهاريه من همينجوريه می خواستی از سبزه و کوهساران برات بنويسم! از سی و دو تا massage بخش Forum ،بيست و يکيش از محمده! محمد جون هيچ لزومی نداره حتما برای من چيزی بنويسی.باشه پسر خوب! کسی نمی دونه کتاب "خدا و شيطان" رو کجا ميشه پيدا کرد؟يه نمايشنامه از سارتره.