6/04/2003

می نويسم برای موقعی که فارغ التحصيل شدم و شروع کردم به حسرت ايام گذشته رو خوردن بدونم اين گذشته چی بوده:
« ده دقيقه به 6 از خواب بيدار می شم. يه دونه mail دارم و يه کامنت . مادرم مياد بالا« بابات امروز ماشينو کار داره» .« پس لطفا تا شنبه در مورد اينکه کارآموزی ت چی شد منو سين جيم نکنيد! من امروز صبح و فقط دو ساعت فرصت دارم که برم دنبال کارام!» . هوا پر از الکتريسته است. شش و ربعه : با گزارش کار آز-ماشين ور می رم، بعد هم می رم سراغ جزوه ی آز-اجزا، ظهر امتحان پايان ترم آزمايشگاه دارم. مشغول خوندنم . از توی راه پله ها صدای پچ پچ مياد . باهم شور می کنن « بابات برای فلان و بهمان کار ماشينو لازم داره اما صبح می تونيد با هم بريد دنبال کارای تو». الکتريسيته ها خنثی شدند.
ساعت هشت معرفينامه رو از دانشکده می گيرم . موسسه تحقيقات و استاندارد استان خراسان .« اين معرفينامه ناقصه! توش ذکر نشده چند ساعت بايد کارآموزی بگذرونی» . بر می گرديم دانشگاه . « اين همينه که هست . مشخصات کامل توی معرفينامه ی دوم نوشته شده» . يه پسر جوون غرق در کثافت کاريه بوروکراسی. «اين فرم خام رو ببريد نشون بديد» . موسسه استاندارد . قبوله . سيصد ساعت و به عبارتی روزی 6 ساعت ، می کنه 50 روز . تورق ِ تقويم و شمارش روز های غير تعطيل. برو حراست تا تاييد بشه .«عضو دفتر تحکيم وحدت نيستی؟» . «خير» . « کميته انظباتی پرونده نداری؟» .«خير» . «اينجا آستين کوتاه نمی پوشيد . اين فرم رو پر کنيد» . تاييد می شم . آره، من هستم و آدم خوبی هستم چون دو تا عکس همراهم دارم که به خودم شبيه ِ .اين نامه رو ببريد تايپ و پاراف بشه و فلانی و بهمانی امضا کنن. پاراف چيه؟ .آقای معاون اين نامه رو امضا کنيد . خانوم مدير، يک امضا لطفا . ده دقيقه به ده درحالی که معرفينامه ی امضا و ثبت شده توی پاکت ؛ توی مشتمه از موسسه خارج می شم. ده و پنج دقيقه . آز-ماشين . بچه ها مشغول جواب دادن به سوال کوئيزند .«تازه شروع شده استاد؟» . با سر تاييد می کنه. سوال رو به من می گه . می نويسمش . افکارمو جمع و جور می کنم .ژنراتور سنکرون چی بود؟. برگه هارو جمع می کنه. چيزی ننوشتم. برگه مو نمی دم. ساعت دوازده و نيم به سرعت و در حاليکه آزمايش دوم کامل نشده اجازه می گيرم و خارج می شم. توی سالون يکی از رفقا صدام می کنه. «من امتحان دارم» «اين آقاباهات کار داره».«در خدمتم». دستگاه بازی . بيليارد . خودش شيمی می خونه.شماره رو يادداشت کنيد. زود به من خبر بدين . توی دوسه روز تعطيلی منتظرتونم. کلاس 24 کجايه؟ . ده دقيقه طول می کشه تا اين کلاس لعنتی رو پيدا کنم.دانشکده کلی بزرگ شده و من خبر ندارم. يک ربعه امتحان شروع شده...
يه ربع به دو: ساندويچ کالباس. دو: کلاس فيلتر . آخرين جلسه . سه:توی کتابخونه . دنبال کتاب درمورد بازيهای الکتريکی. هيچی نداره. سه ونيم نماز . ده دقيقه دراز می کشم . آخيش . چهار: کلاس ِ کنترل . ده دقيقه به شش کلاس تموم ميشه. شصت تومن يک کلوچه . ساعت شش و ده دقيقه کلاس ميکرو با چهار نفر تشکيل و ساعت هفت و بيست دقيقه با ده نفر تموم ميشه . اتوبوس . ايستاده و کنار پنجره و باد . ساعت هشت و ده دقيقه : خونه.»