2/18/2004

ساعت بيست دقيقه به ده بود و توي کتابخونه فرهنگي نشسته بودم، با برگه ي ترجمه اي که از چيتي گرفته بودم مشغول بودم، پکر بودم که نتيجه ي مکالمه اي بود که با استاد رد و بدل کرده بودم:
- استاد، ببخشيد برگه ترجمه اي که سرکلاس زبان دادينو مي خواستم..
- آها،.. شما چرا سر کلاس نيومدي؟
ساده دلانه گفتم:
- فکر نمي کردم کلاس تشکيل بشه.
- هيچوقت توي زندگيت براساس "فکر نمي کردم" عملي نکن! درست نمي گم؟
- چرا، شما درست مي فرماييد.
برگه رو گرفتم و رفتم کتابخونه. بازهم طبق معمول لغات آشنايي که معانيشو يادم رفته، کي بالاخره اين لغات توي مخم دائمي ميشه، توي همين افکار بودم که..
گوولو..مببب بببببب .
صدا از بيرون اومد و زود رفت. چند نفر از بچه ها از طبقه ي دوم سالن مطالعه دويدند پايين. فکر کردم سقف سالن مطالعه ريخته، بقيه بچه ها واکنشي نشون ندادند. رفتم و نگاه کردم هيچ اثري از تخريب نبود و وضعيت آروم بود. قضيه رو فراموش کردم و گذاشتم پاي بنايي هايي که هميشه اطراف دانشکده ي ما براهه.
ساعت سه بعد از ظهر، مشغول وبگردي هستم و طبق معمول بخش اخبار ياهو مسنجر رو سري مي زنم. « دويست نفر در حادثه ي راه آهن در ايران کشته شدند». بازهم اسم ايران توي اخبار ياهو و مصادف با کشته شدن انسانها. خبر رو مي خونم، اطراف نيشابور بوده و ازقرار تانکرهاي بنزين بوده. هنوز هم دوزاريم جا نيافتاده.
ساعت پنج در جمع خانواده. شبکه ي بي خاصيت خراسان بالاخره يک خاصيتي پيدا کرد (قابل توجه عمو پت عزيز) صحنه هاي حادثه رو نشون ميده، وقتي مامان تعريف مي کنه که از صداي انفجار فکرکرده زلزله شده و باباهم سرکار فکرکرده تانکر خورده به ساختمونشون بالاخره دوزاريم مي افته.
خبر ايسنا در اين مورد.
خبر ياهو به همراه Slide Show
خبر وبلاگ جمعی (این از بقیه مهمتره!)