از دوهفته مونده به کنکور تصميم داشتم برم و شبهاي روشن رو ببينم اما کنکور کذايي و راه افتادن موتور درس خونيم باعث شد که بندازم براي بعد از کنکور...
نه نشد.
خيلي وقت بود تصميم داشتم شبهاي روشن رو برم اما جذبه کنکور مارو گرفت و باعث شد که سينما رفتن موکول بشه به بعد از کنکور، بعد از اونهم اونقدر نرفتم تا شد جمعه شب ساعت 6 که بالاخره تصميمم رو گرفتم و دريک جمعه شب زيبا و دلچسب که معرف حضور همگان هست زدم به خيابون و متناسب با ..
اينم نشد.
بالاخره رفتم که شبهاي روشن رو ببينم. جمعه عصر. از در و ديوار اين عصرهاي جمعه دلتنگي مي باره. خيابونهاي خلوت، پياده روهاي تاريک و سرمايي که لباسهاي من پيش بينيشو نکرده بود...
خوب شد؟ نه. بازم مزخرفه..ولي همينو ادامه مي دم...
... خواهره گفته بود که جمعه شبها چه جماعتي سينما مي رن اما من جواب داده بودم اين فيلم مخاطب خاصه! و به درد اين جماعت نمي خوره که بيان تماشا، اما اينجوري نشد و سينما پر شد از جوونايي که با چيپس و پفک و براي تفريح اومده بودند به همراه تعداد زيادي خانواده که دست بچه هاي قد و نيم قدشون رو گرفته بودن و اومده بودن جمعه شبشون رو دلچسب کنند. سينما تقريبا پر شده بود. اتفاقي که اينروزا خيلي نادره. با شناختي که از فيلم داشتم پيش بيني مي کردم که هيچ جذبه اي براي حاضرين نخواهد داشت و اونها هم فضاي بسيار دلچسبي بوجود خواهند اورد و از اونجايي که تعداد متنابهي هم بچه ريزه موجود بود بايد گريه و قايم باشک بازي اين بچه هارو هم تحمل کنم. پس تا اينجاي کار بايد مثل خر پشيمون شده باشم و شده بودم. اما فيلم که شروع شد همه رو گرفت، سکوت..
به نظر تو بايد ادامه بدم؟ اين نوشته ي منه و من حوصله ندارم ادامه ش بدم پس دنباله اين نوشته ميشه :
حوصله ندارم دنباله شو بنويسم.
پس اونهمه نقد که توي ذهنت آماده کرده بودي چي؟ درمورد موسيقي زيباي فيلم. در مورد ريتم فيلم، اينکه مي خواستي به همه ي عشاق ِ ادبيات و به خصوص دوستان ِ شعر تماشاي اين فيلمو توصيه کني، همه اش فداي بي حوصلگي؟! واقعا برات متاسفم.