من در روزی به دنيا آمدم که جهان روشن شد!
بيست و يک سال پيش در چنين روزی ، در يک صبح سرد زمستانی ِ سال شصت ، زمانی که تنها يک سال و اندی از آغاز جنگ و حدود چهار سال از انقلاب گذشته بود حامد شکم مادرشو به عنوان فرزند دوم خانواده ترک کرد . او بسيار ناراحت و گريان ِ از دست دادن محل امن نه ماهه اش بود تازه زمانی که ماما ی بخش اونو سروته گرفت و چند تا ضربه به تخت پشتش زد به خودش اومد و فهميد پا به جايی گذاشته که . . . که اسمش بيمارستانه !
صد و بيست و سه سال پيش روز در چنين روزی توماس ادیسون نور رو ديد ! با اختراع لامپ ، اديسون اولين پايه های الکترونيک رو برافراشت .
هچنين در چنين روزی بود که پنجاه و نه سال پيش محاصره ی نهصد روزه ی لنينگراد شکسته شد .
نتيجه گيری: امروز يک روز خوب و خاطره انگيز برای به دنيا اومدنه !