12/25/2002
سرکوفت ؛ قسمت اول :
تصمِيم دارم کل سرکوفتهايی رو که در يادداشتهام دارم سرجمع کنم :
« يك بنده خدايي خيلي دلش می خواد زندگيش رو بنويسه ، لحظات و احساسات و واکنشها رو ثبت کنه . اون بنده خدا مثلا می خواد حال امروز خودش رو توی آزمايشگاه ، حالش رو وقتی که روی تخت دراز كشيده بود و سلطان قلبها گوش می داد . حالش رو وقتی که توی ايستگاه اتوبوس توی گرما ،جلوی تمام چشمهای منتظر بنويسه . . . .اما اون بنده خدا درست وقتی که خودکار رو دستش ميگيره و شروع می کنه به نوشتن يادش مياد که: « من که نويسنده نيستم » و در واقع هم نمی تونه . واگر هم بنويسه اصلا چيزي نيست که قرار بوده باشه : يك سکانس کاملا مستند و توصيف کننده . بگذريم . . .»
9 آبان ،81
«. درس و نرم افزار جديد :اصلا نمي خوانم .روابط عمومي :بسيار ضعيف ،از برو بچه ها غير از يكي دو نفر ،بقيه خودشون بهم زنگ زدن احوا لپرسي واز من هيچ خبري نبوده است .اوضاع روحي و احوال تنهايي هم كه در بد ترين حالت ممكن است .اونقدر افتضاح وخراب كه نمي توانم چيزي بنويسم خلاصه ا ند ٍ پستي .
چي ميتونه من و از اين حال نجات بده .كي ميتونه به من يك اعتماد به نفس بزگ بده ،كي ميتونه منو اون حامد سابق بكنه كي مي تونه ؟ . .»
24 مرداد ،81
« همين طور پشت كامپ نشستم در واقع لم دادم و هيچ كار نمي كنم گاه وقتي هم با موسيقي به هيجان ميام و ديگه هيچي دقيقا ميشه همون سنگ . يك ضرب المثل قديمي ميگه آب با همه ي آفرينندگي اش وقتي راكد شد، مي گنده والبته همون ضرب المثل هم ميگه كه پس چرا آب درياها و اقيانوسها نمي گنده؟
5 شهريور ،81
در ضمن اسم اين عکس هم هست:Just let me cry